گلگشت
وقتی که کودکی بودم
من آسمان را باز کردم
وچتر خواب خود را بافتم
پونه ی چشم دو زن بودم
یکی مادرم و دیگری را نشناختم
روزنامه ها را میدیدم
و نمیدانستم که روزی خبرهایشان برایم خاطره خواهد شد
نه بر در ختی
نه بر خانه ای
سیگار زندگی را باتوتون مرطوبی پیچیدیم
من,
مادرم,
سفره نداشتیم
وروی زمین انباشته از خاک,چاشت می کردیم,
و اگر بود, درسفره ی گل دار زندگی را می چیدیم
نه چون پراکندگی میوه ها در بازار شهر....
اما زندگی من,هنگامی بسته شد که در آب حوض خود را دیدم
ماهی ها آن روز,با رنگ های مرطوب زندگی
به گلگشت رفته بودند
احمدرضا احمدی
Labels: blackhole