خونمون..دکترابراهیمی هم اونجا بودوشروع کرد به کردی خوندن. یکهویی عمو ایرج با چشمهای اشک آلوده از جا بلند شد و رفت بیرون و بابا هم رفت باهاش. مامان وخاله ناهید به هم نگاه کردند وگفتند : غلام...
غلام همکلاسی کردشون بود و رفیق جنگ عمو ایرج وشاگرد اول پزشکی وجراحی.اواییل انقلاب کشته شده بود..
رفت وحسرت لذت بردن از موسیقی کردی روبه دل عموایرج گذاشت...
یک آدمهایی وقتی میرند تا آخرعمرت از خودت می پرسی: دنیای من چه شکلی میشد اگه مونده بود؟
بعد دایم میگی کاشکی مونده بود حیف این همه قشنگی دنیا که نموند و ندید
حیف این همه عشق آدمها برای این آدم که داره هدر میره..
چند سال بعدش هم دکترابراهیمی رفت سرطان بود
همیشه باسوز کردی می خوند مامان می گفت همیشه دلتنگ کردستان بود