نمی دانم شما آیا نمی دانید ؟
درین همسایه جغدی هست ، و ویرانی
- درخشان از میان تیرگیهایش دو چشم ِ هول وحشتناک -
که می گویند روزی ، روزگاری خانه ای بوده ست ، یا باغی
ولی امروز
( به باز آورده ی جوپان ِ بد ماند )
چنانچون گوسفندی ، که ش دَرَد گرگی ،
ازو مانده همین داغی .
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
الا یا سنگهای ِ خاره کر ، با گریبانهای زناری
نمی دانم کدامین چاره باید کرد ؟
نمی دانم که چون من یا شما آیا
گریبان پاره باید کرد ، یا دل را ز سنگ خاره باید کرد ؟
در حیاط کوچک پاییز، در زندان :درین همسایه
مهدی اخوان ثالث
درین همسایه جغدی هست ، و ویرانی
- درخشان از میان تیرگیهایش دو چشم ِ هول وحشتناک -
که می گویند روزی ، روزگاری خانه ای بوده ست ، یا باغی
ولی امروز
( به باز آورده ی جوپان ِ بد ماند )
چنانچون گوسفندی ، که ش دَرَد گرگی ،
ازو مانده همین داغی .
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
الا یا سنگهای ِ خاره کر ، با گریبانهای زناری
نمی دانم کدامین چاره باید کرد ؟
نمی دانم که چون من یا شما آیا
گریبان پاره باید کرد ، یا دل را ز سنگ خاره باید کرد ؟
در حیاط کوچک پاییز، در زندان :درین همسایه
مهدی اخوان ثالث